نزد طبیب عقل مبارک قدم شدم


حال مزاج خویش بگفتم کماجرا

دل را چو از عفونت اخلاط آرزو


محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا

گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است


س المزاج حرص اثر کرده در قوا

بی شک بود مولد تب لرزهٔ نیاز


نامنهضم غذای امل بر سر غذا

ای دل به عون مسهل سقمونیای صبر


وقتست اگر به تنقیه کوشی ز امتلا

مقصود از این میانه اگر حقنهٔ دلست


اول قدم ز اکل فضولست احتما